معنی مؤلف سفرنامه
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
گردآورنده، نویسنده
مترادف و متضاد زبان فارسی
سیاحتنامه، گزارش سفر
فرهنگ معین
گردآورنده، فراهم آورنده، نویسنده کتاب. [خوانش: (مُ ءَ لِّ) [ع.] (ص فا.)]
فرهنگ عمید
نوشتهای که مطالبی در آن گردآوری شده، تٲلیفشده،
کسی که مطالب کتابی را گردآورده باشد، تٲلیفکننده،
کلمات بیگانه به فارسی
نویسنده
فارسی به عربی
سجل، مخطط الرحله
فرهنگ فارسی هوشیار
راسنامه گشتنامک
فرهنگ فارسی آزاد
مُؤَلَّف، تألیف شده، فراهم گشته، الفت یافته، کتاب تنظیمی از مطالب مأخوذه از منابع سائره،
مُؤَلِّف، الفت دهنده، جمع کننده و فراهم آورنده، گرد آورنده، نویسنده کتاب یا رساله یا هر اثر قلمی که مطالب را از مآخذ و منابع مختلفه بگیرد، تألیف کننده،
فارسی به آلمانی
Reiseroute (f), Reisetagebuch (n)
واژه پیشنهادی
رحله
معادل ابجد
586